عاشق ترین عاشق

 

چه زیباست بخاطر تو زندگي كردن و مردن ...

 

و برای تو موندن... به پای تو بودن... وبه عشق تو سوختن !

 و چه تلخ و غم انگیزه دور از تو بودن و برای تو گريه كردن ... !

 ای کاش می دونستی بدون تو مرگ گواراترین زندگیست ... !

بدون تو و به دور از دستهای مهربونت زندگی چه تلخ و ناشکیباست ... !

چه زیباست بخاطر تو زندگي كردن ...

ثانیه ها رو با تو نفس کشیدن ... زندگیو برای تو خواستن ... !

چه زیباست عاشقانه ها رو برای تو سرودن ... !

 بدون تو چه محال و نا ممکنه  زندگی... ! 

 چه زیباست بیقراری برای لحظه ی اومدن و بوئیدنت ... !

برای با تو بودن و با تو موندن ... برای با هم یکی شدن ... !

کاش به باور این همه صداقت و یکرنگی می رسیدی !

ای کاش می دونستی مرز خواستن کجاست ...!!!!

و ای کاش می دیدی قلبیو که فقط برای تو می تپه ... !

+نوشته شده در 21 / 1 / 1391برچسب:,ساعتتوسط سعید | |

20 روز از عید گذشت........نبود

+نوشته شده در 21 / 1 / 1391برچسب:,ساعتتوسط سعید | |

2روز مونده تا عید...............................نبود

+نوشته شده در 27 / 12 / 1390برچسب:,ساعتتوسط سعید | |

+نوشته شده در 26 / 11 / 1390برچسب:,ساعتتوسط سعید | |

در جلسه امتحانِ عشق
من مانده‌ام و یک برگۀ سفید!
یک دنیا حرف ناگفتنی و یک بغل تنهایی و دلتنگی..
درد دل من در این کاغذ کوچک جا نمی‌شود!
در این سکوت بغض‌آلود
قطره کوچکی هوس سرسره بازی می‌کند!
و برگۀ سفیدم عاشقانه قطره را در آغوش می‌کشد!
عشق تو نوشتنی نیست..
در برگه‌ام، کنار آن قطره، یک قلب می‌کشم!
وقت تمام است.
برگه‌ها بالا..

+نوشته شده در 1 / 11 / 1390برچسب:,ساعتتوسط سعید | |

من غريبه ي ديروز
اشناي امروز
و فراموش شده ي فردايم
پس در اشنايي امروز مينويسم
تا در فرداي تلخ جدايي بياد اوري مرا

=!=!=!==!=!=!==!=!=!==!=!=

سرمایه ی هر دلی به اندازه ی
حرفهایی است كه برای نگفتن دارد.

"دکتر شریعتی"

+نوشته شده در 23 / 9 / 1390برچسب:,ساعتتوسط سعید | |

 

برای تو...
 
برای تو می نویسم...
 
برای تويی كه قلبم منزلگه عشق توست

برای تويی كه تنهايی هايم پر از ياد توست

برای تويی كه چشمانم هميشه به راه تو دوخته است

برای تويی كه مرا مجذوب قلب ناز و احساس پاك خود كرده ای

برای تويی كه هر لحظه دوری ات برایم مثل یک قرن است

برای تويی كه سكوتـت سخت ترين شكنجه من است

برای تويی كه غمهایت معنای سوختنم است

برای تويی كه عـشقت معنای بودنم است

برای تويی كه احساسم از آن توست

برای تويی كه قلبت پـاك است

برای تو می نویسم...

+نوشته شده در 23 / 9 / 1390برچسب:,ساعتتوسط سعید | |

غافلگیر شدیم

چتر نداشتیم
خندیدیم
دویدیم
و
به شالاپ شلوپ های گل آلود عشق ورزیدیم
 

 دومین روز بارانی چطور؟

پیش بینی اش را کرده بودی
چتر آورده بودی
و من غافلگیر شدم

 سعی می کردی من خیس نشوم
و شانه سمت چپ تو کاملا خیس بود
 

 و سومین روز چطور؟

گفتی سرت درد می کند و حوصله نداری سرما بخوری 
چتر را کامل بالای سر خودت گرفتی و شانه راست من کاملا خیس شد و

چند روز پیش را چطور؟

به خاطر داری؟ 
که با یک چتر اضافه آمدی
و مجبور بودیم برای اینکه پین های چتر توی چش و چالمان نرود دو قدم از هم دورتر راه برویم
.
.
.
فردا دیگر برای قدم زدن نمی آیم
تنها برو!
 

 
 
  دکتر علی شریعتی

+نوشته شده در 14 / 8 / 1390برچسب:,ساعتتوسط سعید | |

+نوشته شده در 9 / 8 / 1390برچسب:,ساعتتوسط سعید | |

 

 
                   

 


 


 


 

آدم ها هر چه بیشتر ضربه می زنند

تبل درونشان بیشتر صدای خلاء می دهد.

--------------------------------------------

آنقدر با خودت بدی ها و آزار دهنده هایت را مرور کن

که آنها بی ارزش و معمولی شوند

------------------------------

آیا همه انسان های متفاوت روزی خواهند فهمید که هیچ فرقی با دیگران ندارند؟!

امشب را هم بخواب، قول می دهم فردا بهتر شود.

---------------------------------------------------

+ نوشته شده در  دوشنبه نهم آبان 1390ساعت 14:39  توسط ye nafar  |  نظر بدهید

 

 

+ نوشته شده در  دوشنبه نهم آبان 1390ساعت 14:21  توسط ye nafar  |  نظر بدهید


 

شبیه برگ پاییزی , پس از تو قسمت بادم


 


خداحافظ , ولی هرگز نخواهی رفت از یادم


 

خداحافظ , و این یعنی در اندوه تو میمیرم


 


در این تنهایی مطلق ,  که می بندد به زنجیرم


 

 

و بی تو لحظه ای  , حتی دلم تنها نمی ارد



و برف نا امیدی بر سرم یکریز می بارد


 

چگونه بگزرم از عشق , از این دلبستگی هایم؟



چگونه می روی با اینکه می دانی چه تنهایم؟

+نوشته شده در 9 / 8 / 1390برچسب:,ساعتتوسط سعید | |

روزگاری در گوشه ای از دفترم نوشته بودم......

تنهائی را دوست دارم چون بی وفا نیست

تنهائی را دوست دارم چون تجربه اش کرده ام

تنهائی رادوست دارم چون عشق دروغین درآن نیست

تنهائی را دوست دارم چون خدا هم تنهاست

تنهائی رادوست دارم چون در خلوت وتنهائیم در انتظار خواهم

گریست وهیچ کس اشکهایم را

نمیبیند

اما از روزی که تو رادیدیم نوشتم.

ازتنهائی بیزارم چون تنهائی یاد آور لحظات تلخ بی تو بودنم

+نوشته شده در 10 / 3 / 1390برچسب:,ساعتتوسط سعید | |

 

یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا میتوانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید؟
برخی ازدانش آموزان گفتند با بخشیدن عشقشان را معنا می کنند.
برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند.
شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها ولذت بردن از خوشبختی» را راه بیان عشق می دانند.
در آن بین، پسری برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند، داستان کوتاهی تعریف کرد:
یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند. آنان وقتی به بالای تپّه رسیدند درجا میخکوب شدند...
یک ببر بزرگ، جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود.
شوهر، تفنگ شکاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود.
رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر، جرات کوچک ترین حرکتی نداشتند.
ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد...
همان لحظه، مرد زیست شناس فریادزنان فرارکرد و همسرش را تنها گذاشت.
بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه های مرد جوان به گوش زن رسید.
ببر رفت و زن زنده ماند...
داستان به اینجا که رسید دانش آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد.
اما پسرپرسید : آیا می دانید آن مرد در لحظه های آخر زندگی اش چه فریادمی زد؟
بچه ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است!
پسرجواب داد: نه، آخرین حرف مرد این بود که : عزیزم ، تو بهترین مونسم بودی.ازپسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود...
قطره های اشک، صورت پسر را خیس کرده بود که ادامه داد: همه زیست شناسان میدانند ببر فقط به کسی حمله می کند که حرکتی انجام می دهد و یا فرار میکند.
پدر من در آن لحظه وحشتناک ، با فدا کردن جانش پیش مرگ مادرم شد واورا نجات داد. این صادقانه ترین و بی ریاترین ترین راه پدرم برای بیان عشق خودبه مادرم و من بود...

+نوشته شده در 10 / 3 / 1390برچسب:,ساعتتوسط سعید | |

 

گفتم نرو میمیرم

گفتم: نرو پرپر میشم

 

گفتی: میخوام رها باشم

 

گفتم: آخه عاشق شدم

 

گفتی:میخوام تنها باشم

 

گفتم: دلم

 

گفتی: بسوز

 

گفتی: یه عمری باز هنوز

 

گفتم: پس عمرم چی میشه؟

 

گفتی: هدر شد شب و روز

 

گفتم: آخه داغون میشم

 

گفتی: به من خوش میگذره

 

گفتم: بیا چشمام تویی

 

گفتی: آخر کی میخره

 

گفتم: منو جنس میبینی؟

 

گفتی: آره بی قیمتی

 

گفتم: یه روز کسی بودم

 

با من نکن بی حرمتی

 

گفتم: صدام میمیره باز

 

گفتی: با درد بسوز بساز

 

گفتم : حالا که پیر شدم

 

گفتی: که از تو سیر شدم

 

گفتم: تمنا میکنم

 

گفتی: میخوام خردت کنم

 

گفتم: بیا بشکن تنو

 

گفتی: فراموش کن منو

 

 

+نوشته شده در 6 / 2 / 1390برچسب:,ساعتتوسط سعید | |

 

چند روزی بود خبری ازش نداشتم گوشیش خاموش بود هرچقدر دم خونشون ایستادم بیرون نمیامد هرروز کارم شده بود کشیک دادن دم خونشون محل کارش و مدام زنگ زدن به گوشیش احساس میکردم خستم داغونم ولی هنوز امید داشتم که دوباره به دستش میارم به کارام ادامه دادم دیگه خیابونی  نبود نگشته باشم از همه جا صد بار عبور کردم براش نگران بودم نکنه بلایی سرش اومده باشه دیگه نای نفس کشیدنم نداشتم چه روزای سختی را میگذروندم همش تو فکر این بودم اگه اتفاقی براش افتاده باشه چیکار کنم  هر وقت یادم به خاطرات گذشتمون میافتاد گریم میافتاد وقتی عکسامونا نگاه میکردم برا لبخنداش جون میدادم اون شکلک ها که در آورده بود تمام بدنما به لرزه می انداخت  اصلا نمیتونستم دوری شا تحمل کنم دیگه چند سالی بود تنهام گذاشته بود ولی من هنوز دنبالش میگشتم لحظه ای نبود بهش فکر نکنم دیگه نابود شده بودم بعد اون حتی به کسی دیگه فکر نکردم به همه گفته بودم اگه دیدنش بهم زنگ بزنن

 

دیگه جوری شده بود وقتی از خونه میامدم بیرون همه مسخرم میکردند حتی دوستای نزدیکمم بهم میگفتند دیوونه یه روز که مثل همیشه توی خیابونا دنبالش میگشتم یکی بهم زنگ زد و گفت برم دمه  خونشون

 

سریع خودما رسوندم

 

باورم نمیشد....اون ....لباس عروس...

 

وای خدا............دستش تو دست کس دیگه بود..............مثل همیشه خنده رو لباش بود ..........یادم به همه خاطرات گذشتمون افتاد .....مثل همون روزا بو خیلی خوشحال بود

آره از این خوشحال بود که داغونم کرده خوشحال بود که تنهام گذاشته وخوشحال از این که همه بهم میگفتن دیوانه

 

+نوشته شده در 3 / 2 / 1390برچسب:,ساعتتوسط سعید | |

_ دختر: آرومتر من مي ترسم!

_ پسر: نه خوش مي گذره!

_ دختر: نه نمي گذره ، خواهش مي کنم ، خيلي وحشتناکه!!

_ پسر: پس بگو دوسم داري!

_ دختر: باشه ، باشه ، دوستت دارم! ، حالا خواهش مي کنم آرومتر!

_ پسر: حالا محکم بغلم کن!!

( دختر بغلش مي کنه )

_ پسر: مي توني کلاه ايمني منو برداري و بذاري سرت؟! اذيتم ميکنه!

 

تيتر قسمت حوادث روزنامه هاي روز بعد:

موتوري با دو سرنشين با سرعت 120 کيلومتر در ساعت به ساختماني در خيابان مهر برخورد کرد!

اين موتور دو سرنشين داشت که تنها يکي از آنها نجات پيدا کرد.

از گفته تنها نجات يافته اين حادثه چنين به نظر مي رسد که:

پسري که سوار موتور بوده متوجه مي شود ترمز موتور بريده اما نخواسته دختر بفهمد!!!

در عوض خواسته که يک بار ديگر (برای آخرین بار) بشنود که دوست دخترش دوستش دارد؟!

حقیقت این است: پسر جانش را فدای عشقش کرد...

+نوشته شده در 3 / 2 / 1390برچسب:,ساعتتوسط سعید | |

      باران می بارید

          کودکی آهسته گفت: خدایا گریه نکن درست میشه!!

+نوشته شده در 3 / 2 / 1390برچسب:,ساعتتوسط سعید | |

عشق بیشتر از غریزه آب می‌خورد و هر چه از غریزه سر زند بی ارزش است
دوست داشتن از روح طلوع می‌كند و تا هر جا كه یك روح ارتفاع دارد ، دوست داشتن نیز هنگام با او اوج می‌گیرد
 

عشق در غالب دل‌ها، در شكل‌ها و رنگ‌های تقریبا مشابهی متجلی می‌شود و دارای صفات و حالات و مظاهر مشتركی است
اما دوست داشتن در هر روحی جلوه ای خاص خویش دارد و از روح رنگ می‌گیرد و چون روح‌ها بر خلاف غریزه‌ها هر كدام رنگی و ارتفاعی و بعدی و طعم و عطری ویژه خویش را دارد می‌توان گفت: كه به شماره هر روحی ، دوست داشتنی هست

عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست و گذر فصل‌ها و عبور سال‌ها بر آن اثر می‌گذارد
اما دوست داشتن در ورای سن و زمان و مزاج زندگی می‌كند و بر آشیانه بلندش روز و روزگار را دستی نیست

عشق، در هر رنگی و سطحی، با زیبایی محسوس، در نهان یا آشكار رابطه دارد. چنانچه شوپنهاور می‌گوید: شما بیست سال سن بر سن معشوقتان بیفزائید، آنگاه تاثیر مستقیم آنرا بر روی احساستان مطالعه كنید
اما دوست داشتن چنان در روح غرق است و گیج وجذب زیبایی‌های روح كه زیبایی‌های محسوس را بگونه‌ای دیگر می‌بیند

عشق طوفانی و متلاطم و بوقلمون صفت است
اما دوست داشتن آرام و استوار و پر وقار و سرشار از نجابت

عشق با دوری و نزدیكی در نوسان است. اگر دوری بطول انجامد ضعیف می‌شود، اگر تماس دوام یابد به ابتذال می‌كشد و تنها با بیم و امید و اضطراب و دیدار و پرهیز زنده و نیرومند می‌ماند
اما دوست داشتن با این حالات نا آشنا است، دنیایش دنیای دیگری است

عشق جوششی یكجانبه است. به معشوق نمی‌اندیشد كه كیست یك خود جوششی ذاتی است و از ین رو همیشه اشتباه می‌كند و در انتخاب بسختی می‌لغزد و یا همواره یكجانبه می‌ماند و گاه، میان دو بیگانه نا‌همانند، عشقی جرقه می‌زند و چون در تاریكی است و یكدیگر را نمی‌بینند، پس از انفجار این صاعقه است كه در پرتو رو شنایی آن، چهره یكدیگر را می‌توانند دید و در اینجا است كه گاه، پس جرقه زدن عشق، عاشق و معشوق كه در چهره هم می‌نگرند، احساس می‌كنند كه هم را نمی‌شناسند و بیگانگی و نا آشنایی پس از عشق درد كوچكی نیست
اما دوست داشتن در روشنایی ریشه می‌بندد و در زیر نور سبز می‌شود و رشد می‌كند و ازین رو است كه همواره پس از آشنایی پدید می‌آید و در حقیقت در آغاز دو روح خطوط آشنایی را در سیما و نگاه یكدیگر می‌خوانند و پس از آشنا شدن است كه خودمانی می‌شوند

دو روح، نه دو نفر، كه ممكن است دو نفر با هم در عین رو در بایستی‌ها احساس خودمانی بودن كنند و این حالت بقدری ظریف و فرار است كه بسادگی از زیر دست احساس و فهم می‌گریزد و سپس طعم خویشاوندی و بوی خویشاوندی و گرمای خویشاوندی از سخن و رفتار و آهنگ كلام یكدیگر احساس می‌شود و از این منزل است كه ناگهان، خودبخود، دو همسفر به چشم می‌بینند كه به پهن‌دشت بی كرانه مهربانی رسیده‌اند و آسمان صاف و بی لك دوست داشتن بر بالای سرشان خیمه گسترده است و افق‌های روشن و پاك و صمیمی ایمان در برابرشان باز می‌شود و نسیمی نرم و لطیف همچون روح یك معبد متروك كه در محراب پنهانی آن، خیال راهبی بزرگ نقش بر زمین شده و زمزمه درد آلود نیایش مناره تنها و غریب آنرا بلرزه می‌آورد
دوست داشتن هر لحظه پیام الهام‌های تازه آسمانهای دیگر و سرزمین‌های دیگر و عطر گلهای مرموز و جانبخش بوستان‌های دیگر را بهمراه دارد و خود را، به مهر و عشوه ای بازیگر و شیرین و شوخ هر لحظه، بر سر و روی این دو میزند

عشق، جنون است و جنون چیزی جز خرابی و پریشانی فهمیدن و اندیشیدن نیست
اما دوست داشتن، در اوج معراجش، از سر حد عقل فراتر می‌رود و فهمیدن و اندیشیدن را نیز از زمین می‌كند و با خود به قله بلند اشراق می‌برد

+نوشته شده در 3 / 2 / 1390برچسب:,ساعتتوسط سعید | |

 
ساعت چیست؟اختراعی است که مدام جای خالی یک دوست را به رخ میکشد

+نوشته شده در 3 / 2 / 1390برچسب:,ساعتتوسط سعید | |

 

♥عشق از دوستی پرسید :

♥تفاوت من و تو در چیست؟ دوستی گفت:♥   

♥من افراد را با سلامی به هم آشنا می کنم تو با نگاهی ♥

من آنها را با دروغی از هم جدا میکنم اما تو با مرگ.♥

♥♥

+نوشته شده در 3 / 2 / 1390برچسب:,ساعتتوسط سعید | |

استادى از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد می‌زنیم؟

 چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند می‌کنند و سر هم داد می‌کشند؟

 

شاگردان فکرى کردند و یکى از آن‌ها گفت: چون در آن لحظه، آرامش و خونسردیمان را از دست می‌دهیم

 

 استاد پرسید: این که آرامشمان را از دست می‌دهیم درست است اما چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد داد می‌زنیم؟
 آیا نمی‌توان با صداى ملایم صحبت کرد؟

 

 چرا هنگامى که خشمگین هستیم داد می‌زنیم؟

 

شاگردان هر کدام جواب‌هایى دادند اما پاسخ‌هاى هیچکدام استاد را راضى نکرد.

 

سرانجام او چنین توضیح داد: هنگامى که دو نفر از دست یکدیگر عصبانى هستند، قلب‌هایشان از یکدیگر فاصله می‌گیرد. آن‌ها براى این که فاصله را جبران کنند مجبورند که داد بزنند. هر چه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد، این فاصله بیشتر است و آن‌ها باید صدایشان را بلندتر کنند.

 

سپس استاد پرسید: هنگامى که دو نفر عاشق همدیگر باشند چه اتفاقى می‌افتد؟

 

آن‌ها سر هم داد نمی‌زنند بلکه خیلى به آرامى با هم صحبت می‌کنند. چرا؟

 

  چون قلب‌هایشان خیلى به هم نزدیک است. فاصله قلب‌هاشان بسیار کم است

 

استاد ادامه داد: هنگامى که عشقشان به یکدیگر بیشتر شد، چه اتفاقى می‌افتد؟

 

آن‌ها حتى حرف معمولى هم با هم نمی‌زنند و فقط در گوش هم نجوا می‌کنند و عشقشان باز هم به یکدیگر بیشتر می‌شود.

سرانجام، حتى از نجوا کردن هم بی‌نیاز می‌شوند و فقط به یکدیگر نگاه می‌کنند. این هنگامى است که دیگر هیچ فاصله‌اى بین قلب‌هاى آن‌ها باقى نمانده باشد

+نوشته شده در 9 / 1 / 1390برچسب:,ساعتتوسط سعید | |


سرسبزترین بهار تقدیم تو باد اوای خوش بهار تقدیم تو باد گویند که لحظه ایست روئیدن عشق ان لحظه هزار بار تقدیم تو باد امیدوارم سال خوبی همراه با موفقیت داشته باشی زیباترین ها تقدیم تو باد.

یه آسمون گلای یاس و میخک ، یه دریا عشق و اشتیاق و پولک

یه حس عاشق و یه قلب کوچک،فقط میخواد بگه عید شما جلو جلو مبارک

انشائلله همیشه

 

برقرار مثل

Cisco

استوارمثل

Linux

زیبا مثل

Seven

محبوب مثل 

Google

موفق مثل ،.

Ebay

باشید

بهار 90 

successfully loading

با تو از خاطره ها سرشارم

جشن نوروز تو را کم دارم

سال تحویل دلم می گیرد

با تو تا اخر خط بیدارم

مثل ماهی زنده مثل سبزه زیبا مثل سمنو شیرین مثل سمبل خوشبو مثل سیب خوشرنگ و مثل سکه با ارزش باشید

عید آمد و عید آمد

یاری که رمید آمد

 عیدانه فراوان باد

تا باد چنین بادا!

 

+نوشته شده در 9 / 1 / 1390برچسب:,ساعتتوسط سعید | |

دلم برای کسی تنگ است که دل تنگ است…


دلم برای کسی تنگ است که طلوع عشق را به قلب من هدیه می دهد …


دلم برای کسی تنگ است كه با زیبایی کلا مش مرا در عشقش غرق می کند…


دلم برای کسی تنگ است که تنم آغوشش را می طلبد …


دلم برای کسی تنگ است که دستانم دستان پر مهرش را می طلبد…


دلم برای کسی تنگ است که سرم شانه هایش را آرزو دارد…


دلم برای کسی تنگ است که گوشهایم شنیدن صدایش را حسرت می کشد …


دلم برای کسی تنگ است که چشمانم ، چشمانش را می طلبد …


دلم برای کسی تنگ است که مشامم به دنبال عطر تن اوست…


دلم برای کسی تنگ است که اشکهایم را دیده…


دلم برای کسی تنگ است که تنهاییم را چشیده…


دلم برای کسی تنگ است که سرنوشتش همانند من است…


دلم برای کسی تنگ است که دلش همانند دل من است…


دلم برای کسی تنگ است که تنهاییش تنهایی من است…


دلم برای کسی تنگ است که مرهم زخمهای کهنه است…


دلم برای کسی تنگ است که محرم اسرار است…


دلم برای کسی تنگ است که راهنمای زندگیست…


دلم برای کسی تنگ است که قلب من برای داشتنش عمرها صبر می کند…


دلم برای کسی تنگ است که دوست نام اوست…


دلم برای کسی تنگ است که دوستیش بدون (( تا )) است…


دلم برای کسی تنگ است  که دل تنگ دل تنگی هایم است…

+نوشته شده در 10 / 12 / 1389برچسب:,ساعتتوسط سعید | |

عشق یعنی راه رفتن زیر باران

                               عشق یعنی من می روم تو بمان

عشق یعنی آن روز وصال

                             عشق یعنی بوسه ها در طوله سال

عشق یعنی پای معشوق سوختن

                             عشق یعنی چشم را به در دوختن

 عشق یعنی جان می دهم در راه تو

                            عشق یعنی دستانه من دستانه تو

عشق یعنی مریمم دوستت دارم تورو

                            عشق یعنی می برم تا اوج تورو

عشق یعنی حرف من در نیمه شب

                            عشق یعنی اسم تو واسم میاره تب

عشق یعنی انقباظو انبصاط

                            عشق یعنی درده من درده کتاب

عشق یعنی زندگیم وصله به توست

                                 عشق یعنی قلب من در دست توست

عشق یعنی عشقه من زیبای من

                        عشق یعنی عزیزم دوستت دارم

 

+نوشته شده در 26 / 11 / 1389برچسب:,ساعتتوسط سعید | |

به کجا میروی ای عشق؟


به کجا؟


صدای قلب مرا بشنو


و به سویم بیا


که همانا ساز دلم با نوای قلبت یکیست


و این دل تا ابد برای تو میسازد


و برای تو میسوزد


به سویم بیا ...


که این ساز شکسته خوش نوایی دارد


+نوشته شده در 26 / 11 / 1389برچسب:,ساعتتوسط سعید | |

می دونی سکوت تو یه فرصت طلائیه

می دونی که خنده هات امید هر فدائیه

می دونی نگاه تو

خنجری توی قلبم

می دونی بدون تو

دنیا رو تاریک می بینم

می دونی بدون تو

غصه و ماتم میگیرم

می دونی ِتو نباشی می میرم ِحکمم از قبل می دونم

تو نباشی می میرم   تو نباشی میمیرم

+نوشته شده در 26 / 11 / 1389برچسب:,ساعتتوسط سعید | |

والپیپر های عاشقانه برای روز عشق

 

 

 

+نوشته شده در 26 / 11 / 1389برچسب:,ساعتتوسط سعید | |

 
 

حقایقی زیبا و آموزنده در مورد زندگی

 

 

 

At least 5 people in this world love you so much they would die for you
حداقل پنج نفر در این دنیا هستند که به حدی تو را دوست دارند، که حاضرند برایت بمیرند.

 

At least 15 people in this world love you, in some way
حداقل پانزده نفر در این دنیا هستند که تو را به یک نحوی دوست دارند

 

The only reason anyone would ever hate you, is because they want to be just like you
تنها دلیلی که باعث میشود یک نفر از تو متنفر باشد، اینست که می‌خواهد دقیقاً مثل تو باشد

 

A smile from you, can bring happiness to anyone, even if they don’t like you
یک لبخند از طرف تو میتواند موجب شادی کسی شود
حتی کسانی که ممکن است تو را نشناسند

 

Every night, SOMEONE thinks about you before he/ she goes to sleep
هر شب، یک نفر قبل از اینکه به خواب برود به تو فکر می‌کند

 

You are special and unique, in your own way
تو در نوع خود استثنایی و بی‌نظیر هستی

 

Someone that you don’t know even exists, loves you
یک نفر تو را دوست دارد، که حتی از وجودش بی‌اطلاع هستی

 

When you make the biggest mistake ever, something good comes from it
وقتی بزرگترین اشتباهات زندگیت را انجام می‌دهی ممکن است منجر به اتفاق خوبی شود

 

When you think the world has turned it’s back on you, take a look
you most likely turned your back on the world
وقتی خیال می‌کنی که دنیا به تو پشت کرده، کمی فکر کن،
شاید این تو هستی که پشت به دنیا کرده‌ای

 

Always tell someone how you feel about them
you will feel much better when they know
همیشه احساست را نسبت به دیگران برای آنها بیان کن،
وقتی آنها از احساست نسبت به خود آگاه می‌شوند احساس بهتری خواهی داشت

 

If you have great friends, take the time to let them know that they are great
وقتی دوستان فوق‌العاده‌ای داشتی به آنها فرصت بده تا متوجه شوند که فوق‌العاده هستند

 

 

+نوشته شده در 26 / 11 / 1389برچسب:,ساعتتوسط سعید | |

یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست

عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود

سجده ای زد بر لب درگاه او
پر زلیلا شد دل پر آه او

گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای

جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای

نشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی

خسته ام زین عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن

مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو ... من نیستم

گفت: ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پیدا و پنهانت منم

سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی

عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم

کردمت آوارهء صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد

سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا برنیامد از لبت

روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی

مطمئن بودم به من سرمیزنی
در حریم خانه ام در میزنی

حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بود

+نوشته شده در 13 / 10 / 1389برچسب:,ساعتتوسط سعید | |

 

از بس که درازه
امشب شبِ رازه
بدجوری می‌چسبه...
چون غیر مجازه!
اینطوری که پیداس
امشب شبِ یلداس
***
هی بریز-بپاچ کن
هندونه رو قاچ کن
بی شرم و خجالت
سیب‌ ْ سرخه‌رو ماچ کن
بدجوری فریباس
امشب شبِ یلداس
***
باز انارُ  دون کن
دســتُ پُر ِ خون کن
امشب به رفیقت
حتما تلفون کن
شاید تک و تنهاس...
امشب شبِ یلداس
***
هی شعار ِ زیبا
هی طرح ِ معما
هی حرفای خوشگل
هی وعده‌ی فردا
فردا مثه رویاس
امشب شبِ یلداس
***
وقتی که اداره
قانونی نداره
اربــاب رجوعُ
با سه‌تّا شماره
هی می‌دن به‌هم پاس
امشب شبِ یلداس
***

هر مشکلی شد حل
نیس هیشکی معطل
هستن همه راحت
مونده اگه معضل
این چکمه بلنداس!
امشب شبِ یلداس
***
سرمای زمستون
زد به سفره‌هامون
جز "طعم ِ عدالت"
چی هس واسه مهمون؟
بی رحم ِ بی احساس!
امشب شبِ یلداس
***
میوه نرخ ِ خونه
پسته نرخ ِ جونه
تخمه‌های ژاپن(!)
وقتی که گرونه
تقصیر اروپاس؟!
امشب شبِ یلداس
***
فردا سر ِ ماهه
صابخونه تو راهه
واسه من ِ بدبخت
امشب چه کوتاهه

+نوشته شده در 30 / 9 / 1389برچسب:,ساعتتوسط سعید | |

امروز ظهر شیطان را دیدم ! ...

نشسته بر بساط صبحانه و آرام لقمه برمیداشت ...
گفتم: ظهر شده، هنوز بساط کار خود را پهن نکرده ای؟
بنی آدم نصف روز خود را بی تو گذرانده اند ...

شیطان گفت : خود را بازنشسته کرده ام. پیش از موعد!

گفتم : ... به راه عدل و انصاف بازگشته ای یا سنگ بندگی خدا به سینه می زنی؟

گفت : من دیگر آن شیطان توانای سابق نیستم.

دیدم انسانها، آنچه را من شبانه به ده ها وسوسه پنهانی انجام میدادم، روزانه به صدها دسیسه آشکارا انجام میدهند.
اینان را به شیطان چه نیاز است؟

شیطان در حالی که بساط خود را برمیچید تا در کناری آرام بخوابد،

زیر لب گفت: آن روز که خداوند گفت بر آدم و نسل او سجده کن،

نمیدانستم که نسل او در زشتی و دروغ و خیانت، تا کجا میتواند فرا رود،

و گرنه در برابر آدم به سجده می رفتم و میگفتم که : همانا تو خود پدر منی.

 

 

پی نوشت: به عزیزی که در غربت داری، پیشکش شعرم کم است. بی هیچ منتی بردار و تقدیم کن.

+نوشته شده در 8 / 9 / 1389برچسب:,ساعتتوسط سعید | |

سلام

فكر كنم همه شما شعر معروف حميد مصدق رو خونديد،

 


تو به من خنديدي و نمي دانستي
من به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديدم
باغبان از پي من تند دويد
سيب را دست تو ديد
غضب آلود به من كرد نگاه
سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاك
و تو رفتي و هنوز،
سالهاست كه در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تكرار كنان مي دهد آزارم
و من انديشه كنان غرق در اين پندارم
كه چرا باغچه كوچك ما سيب نداشت



بعدها فروغ فرخزاد شعر زير رو در جواب حميد مصدق سروده:

 

 من به تو خنديدم
چون كه مي دانستم
تو به چه دلهره از باغچه ی همسايه سيب را دزديدي
پدرم از پي تو تند دويد
و نمي دانستي باغبان باغچه همسايه
پدر پير من است
من به تو خنديدم
تا كه با خنده خود پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو ليك
لرزه انداخت به دستان من و
سيب دندان زده از دست من افتاد به خاك
دل من گفت: برو
چون نمي خواست به خاطر بسپارد
گريه تلخ تو را
و من رفتم و هنوز
سالهاست كه در ذهن من آرام آرام
حيرت و بغض تو تكرار كنان
مي دهد آزارم
و من انديشه كنان غرق در اين پندارم
كه چه مي شد اگر باغچه خانه ما سيب نداشت

 


و از اونا جالب تر جوابیه که یه شاعر جوون به اسم جواد نوروزی بعد از سالها به این دو تا شاعر داده که خیلی جالبه بخونید:


دخترک خندید و
پسرک ماتش برد !
که به چه دلهره از باغچه ی همسایه، سیب را دزدیده
باغبان از پی او تند دوید
به خیالش می خواست،
حرمت باغچه و دختر کم سالش را
از پسر پس گیرد !
غضب آلود به او غیظی کرد !
این وسط من بودم،
سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم
من که پیغمبر عشقی معصوم،
بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق
و لب و دندان ِ
تشنه ی کشف و پر از پرسش دختر بودم
و به خاک افتادم
چون رسولی ناکام !
هر دو را بغض ربود...
دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت:
" او یقیناً پی معشوق خودش می آید ! "
پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود:
" مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد ! "
سالهاست که پوسیده ام آرام آرام !
عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز !
جسم من تجزیه شد ساده ولی ذرّاتم،
همه اندیشه کنان غرق در این پندارند:
این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت

 

 


 پی نوشت:

یاد گرفته ام که منتظر قدرشناسی کسی به خاطر سادگیم نباشم.

کلید موفقیت در اینه که توقع قدرشناسی از کسی نداشته باشی

ساده باش تا آسوده باشی

+نوشته شده در 8 / 9 / 1389برچسب:,ساعتتوسط سعید | |

 

+نوشته شده در 18 / 6 / 1389برچسب:,ساعتتوسط سعید | |

بعد از آن دلشوره های آشنائی

 

بعد آن دلتنگی دل بهر شادی

 

بعد آواز دل من از فرار بی صدائی

 

آمدی ماندی تو در دل همچو آوائی نهانی

 

بی توامشب من دويدم باز سوی وادی  بی همصدائی

 

ای تو تنها ياوردل  کاش ميماندی برايم همچو رويائی خيالی

 

روز من بی تو تبه شد شب من بی همسفر شد

 

ای تو تنها خواهش دل بی تو اين دل بی ثمر شد

 

ياد ايام گذشته ياد ان رويای شيرين نهفته

 

ميزند خنجر به سينه ميچکد اشکی به گونه

 

ميدهد هر دم عذابم اين که دل را پس فرستاد

 

آنکه اول در خراجش کوله باری دل فرستاد

 

شد دل من پاره پاره در غم تو بی وفايم

 

شد غم تو باوفاتر از خود تو بی وفايم

 

ای که اشک ديدگانم شد نثارت

 

ای که دل را تو شکستی زير آوار غرورت

 

کاش يکشب  ميشنيدی ناله و راز و نيازم

 

ای خدا تنها ترينم بازش آور من هنوز عاشق ترينم

+نوشته شده در 18 / 6 / 1389برچسب:,ساعتتوسط سعید | |

هرگز گمان مبر زخیال تو غافلم

 

گرمانده ام خموش خدا داند ودلم....

همیشه حرفهایی هست که وقتی تنهایی بارها وبارها توی ذهنت تکرار میکنی و هزاربار به خودت قول میدی همین که دیدیش همه حرفاتو بهش بزنی. بهش بگی که چقدر دلتنگی،بهش بگی چقدر از دستش دلگیری،بهش بگی که تنهایی چقدر عذابت میده، بهش بگی که چقدر دوستش داری..... ولی همین که میبینیش همه حرفات یادت میره،دلت میلرزه،صدات دیگه در نمیاد ،قلبت انگار می خواد از سینت بزنه بیرون و فقط چشماته که توی صورتش زل میزنه و اشکات هستند که مثل همیشه چشماتو میسوزونن و راه خودشونو روی گونه هات پیدا میکنن و بی محابا میریزن به این امید که عشقت بفهمه توی قلبت چی میگذره....

+نوشته شده در 7 / 6 / 1389برچسب:,ساعتتوسط سعید | |

در تب و تاب رفتنم به فکر راهی شدنم

 

تو ای همیشه همسفر مرا شناختی تو اگر

 

مرا پس از من بنویس به هر کس از من بنویس

 

ای تو هوای هر نفس هر نفس از من بنویس

 

مرا به دنیا بنویس همیشه تنها بنویس

 

به آب و خاک ، آتش و باد برای فردا بنویس

 

تو جان من باش و بگو به یاد من باش و بگو

 

میلاد من باش و بگو جانان من باش و بگو

 

نفس اگر امان نداد روی خوشی نشان نداد

 

رفت و دوباره برنگشت مرا دوباره جان نداد

 

دست و زبان من تو باش نامه رسان من تو باش

 

حافظه ی تبار من نام و نشان من تو باش

 

بگو حکایت مرا قصه ی هجرت مرا

 

توشه ای از غزل ببخش راه زیارت مرا

 

تو جان من باش و بگو جانان من باش و بگو

 

به یاد من باش و بگو میلاد من باش و بگو

 

نفس اگر توان نداد مرا دوباره جان نداد

 

به این همیشه ناتمام ، زمان اگر امان نداد

 

تو جان من باش و بگو زبان من باش و بگو

 

بر سر گلدسته ی عشق اذان من باش و بگو

 

بگو که مثل من کسی به پای عشق سر نداد

 

از آن سوی آبی آب خبر نشد خبر نداد

 

تو جان من باش و بگو به یاد من باش و بگو

میلاد من باش و بگو جانان من باش و بگو

+نوشته شده در 2 / 6 / 1389برچسب:,ساعتتوسط سعید | |

وقتي رفتي همه چي رفت همه ي دلبستگي رفت

 

شب و روز من يكي شد حتي حس زندگي رفت

 

ديگه بي تو مرده بودم حرف مردم شده بودم

 

توي آغوش نبودت تو خودم گم شده بودم

 

وقتي رفتي تازه فهميدم چي بودي

 

براي من طپش زندگي بودي

 

وقتي رفتي ديگه اون پنجره خوابيد

 

وقتي رفتي آره رفتي ، رفتي

 

از تو مونده يادگاري واسه ي من بيقراري

 

خنده رو لبامه اما از دلم خبر نداري

 

نه تو بودي نه ترانه نه يه حرف عاشقانه

 

من مگه از تو چي خواستم فقط و فقط بهانه

 

وقتي رفتي همه چي رفت همه ي دلبستگي رفت

 

شب و روز من يكي شد حتي حس زندگي رفت

 

ديگه بي تو مرده بودم حرف مردم شده بودم

 

توي آغوش نبودت تو خودم گم شده بودم

 

وقتي رفتي تازه فهميدم چي بودي

 

براي من طپش زندگي بودي

 

وقتي رفتي ديگه اون پنجره خوابيد

وقتي رفتي آره رفتي ، رفتي

+نوشته شده در 2 / 6 / 1389برچسب:,ساعتتوسط سعید | |

   سالها ميگذرد از شب تلخ وداع          جاي خالي تو را ميديدم  

         مي کشيدم آهي از سر حسرت و مي خنديدم         
       

        از همان شب که تو رفتي و به چشمان پر از حسرت من خنديدي       
      
         تو نميدانستي        

         تو نمي فهميدي       

          که چه رنجي دارد با دل سوخته اي سر کردن      

          رفتي و از دل من روشنايي ها رفت      

          ليک بعد از ان شب        

          هر شبم را شمعي روشني مي بخشيد         

          بر غمم مي افزود        

 
         به وفاي دل تو                 

         و به خوش باوري اين دل بيچاره خود        

        ناگهان ياد تو مي افتادم        

         باز مي لرزيدم        

          گريه سر مي دادم        

         خواب مي ديدم من که تو بر ميگردي     

          تا سر انجام شبي سرد و بلند          
   
         اشک چشمان سياهم خشکيد       

         آتش عشق تو خا کستر شد       

         ياد تو در دل من پرپر شد        

          اندکي بعد گذشت       

         اينک اين من...تنها...دستهايم سرد است       

         قدرتم نيست دگر...تا که شعري گويم      

         گر چه تنها هستم      

         نه به دنبال توام      

         نه تو را مي جويم      

         حال مي فهمم من...چه عبث بود آن خواب       

 

نازنینم

 

عشق را نه از روی جملات نامه هایم بلکه از چشمانم

 

بخوان.

 

کلمات عشق با شکوه مرا حقیر و کوچک می کنند.

 

برای فهمیدن معنی نگاهم

دنبال کتابها نرو جوابش را در قلبت خواهی یافت
         کاش مي دانستم عشق تو مي گذرد        

        تو چه آسان گفتي دوستت دارم را      

        و چه آسان رفتي...        

        کاش مي فهميدي وسعت حرفت را       

       آه...افسوس چه سود       

      قصه اي بود و نبود 
 
     

+نوشته شده در 2 / 6 / 1389برچسب:,ساعتتوسط سعید | |

 

مي ترسم از نبودنت...
و از بودنت بيشتر!!!
نداشتن تو ويرانم ميكند...
و داشتنت متوقفم!!!
وقتي نيستي كسي را نمي خواهم.
و وقتي هستي" تو را" می خواهم.
رنگهايم بي تو سياه است ،و در كنارت خاكستري ام
خداحافظي ات به جنونم مي كشاند...
و سلامت به پريشانيم!؟!
بي تو دلتنگم و با تو بي قرار....
بي تو خسته ام و با تو در فرار...
در خيال من بمان
از كنار من برو

من خو گرفته ام به نبودنت.......

+نوشته شده در 10 / 5 / 1389برچسب:,ساعتتوسط سعید | |

 

          من عشق را در تو تورا در دل دل را در موقع تپیدن و تپیدن را به خاطر تو دوست دارم
          من غم را در سکوت سکوت را در شب شب را در بستر و بستر را برای اندیشیدن به
          خاطر تو دوست دارم من بهار را به خاطر شکوفه هایش و زندگی را به خاطر زیباییش
و زیباییش را به خاطر تو دوست دارم من دنیا را به خاطر خدایش خدایی که تورا خلق کرد دوست دارم.
.......
 به افسون محو کردی شکــوه های بیکرانــم را
به هر نوعی که بود ای نوش لب بستی زبانم را
به نیکی میبری نامــم ولی چــندان بدی با من
که گم میخواهی از روی زمین نام و نشانم را

                                             به این خوشدل توان بودن که بهر مصلحت با من
                                              نمــایی دوســتی و دوســت داری دشــمنانم را

+نوشته شده در 10 / 5 / 1389برچسب:,ساعتتوسط سعید | |

عشق من چشم تو رویای منه

یه باغه روشنه

عشق من...دنیای من...

به تو دل بسته فردای من...

عشق من...عطر تو عطر خونمه

باغ و بارونمه

حس تو...تا با منه...

تو نگاهم دنیا روشنه

تو که با من باشی زندگی مثل رویامه

آغوشه تو دنیامه

دیگه بودن با تو هر نفس خواب و رویامه

تا دستت تو دستامه...

من با فکر تو تو قلب آتیشم دریا میشم

تو قلب خودم حس میکنم با تو زیبا میشم

تو تا با منی هر شب تو آغوشت پیدا میشم

عشق من ...عکس تو زیبا ترین

تصویر رویائیه...

چشم توزیباییه...

یه غروبه تماشاییه...

تو که با من باشی زندگی مثل  رویامه

آغوشه تو دنیامه...

دیگه بودن با تو هر نفس خواب و رویامه

تا دستت تو دستامه...

+نوشته شده در 1 / 5 / 1389برچسب:,ساعتتوسط سعید | |